|
یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۲
شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۲
لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبّون ... آل عمران - ۹۲
هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمىرسيد مگر اينكه از آنچه دوست مىداريد، (در راه خدا) انفاق كنيد ... ترجمه فارسى آيت اللّه مكارم
هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمىرسيد مگر اينكه از آنچه دوست مىداريد، (در راه خدا) انفاق كنيد ... ترجمه فارسى آيت اللّه مكارم
جمعه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۲
پنجشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۲
چهارشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۲
سهشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۲
خيلي وقت پيش با اين سايت را از طريق وبلاگ سلمان [مطلب اول مهر ۱۳۸۱ - ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۲] آشنا شده بودم ... نميدانم چرا ... ولي امروز پس از بيش از ۶ ماه دوباره يادش افتادم..
داستان از اين قرار است که هزاران نفر روي اينترنت سعي ميکنند با ترکيب نقاط سياه و سفيد روي يک صفحه بسيار کوچک طرح حروف الفباي لاتين را بکشند ...
داستان آنجا جالب ميشود که حتي پس از ۱۰،۰۰۰ حرکت [تا امروز ۱۰،۷۹۴ مورد براي حرف A] شکلها هنوز ساخته نشده اند ...
قواعد بازي خيلي ساده است و همه هم ميدانند A يا B چه شکلي است ... پس نه مشکل اسباب است .. نه ابزار ... نه دانش فني .... نه کمبود اطلاعات .... جالبتر اينکه تمامي اين ده هزارو خورده اي نفر سعي در همسويي با بقيه داشته اند و کار به شانس و تصادف سپرده نشده است ....
پيش خودم گفتم ... خوب حرف A يا W زواياي دقيق دارند و يا اينکه حرف B و Q شکم دارند و ساختنشان سخت است .... گفتم ببينم اين جماعت با شکل ساده حروف I و يا i چه کرده اند ... خود ميتوانيد قضاوت کنيد .. ۸۵۳۱ حرکت [تا امروز] براي حرف I و ... ۷۸۳۶ حرکت [تا امروز] براي حرف i ... و اين است ريخت بد ترکيبشان ...
با انتخاب animation ميتوانيد مراحل ساخت هر حرف را ببينيد .... مراحل ساخته شدن حرف a ديدني ست که چگونه در حوالي ۱۵۰۰ حرکت شکل کلي آن در ميآيد ولي در باقي ۷۵۰۰ حرکت فقط دور تسلسل طي ميشود ....
پيش خودم فکر ميکردم ... بعضي ادعا ميکنند که تـقي به توقي خورد و Big Bang حادث شد و جهان پديد آمد ... يا اينکه بطور تصادفي يا بر اثر تکامل و تحولات پيش آمده در طبيعت انسان در طول تاريخ حيات، مادر آبستن که شد تغييرات جسمي و روحي او همگي براي تولد نوزاد بطوري آماده ميشوند که نوزاد چشم به دنيا نگشوده بتواند از سينه مادر تغذيه کند..
پيش خودم فکر ميکردم که ميگويند فلاسفه کاري به اين ندارند که حقيقت چيست ... فقط از شواهد موجود به نفع نظر خود بهره ميبرند و توجيه-ش ميکنند .... و من مانده ام که چه جور ديگري ميشود اين قضيه را ديد....
داستان از اين قرار است که هزاران نفر روي اينترنت سعي ميکنند با ترکيب نقاط سياه و سفيد روي يک صفحه بسيار کوچک طرح حروف الفباي لاتين را بکشند ...
داستان آنجا جالب ميشود که حتي پس از ۱۰،۰۰۰ حرکت [تا امروز ۱۰،۷۹۴ مورد براي حرف A] شکلها هنوز ساخته نشده اند ...
قواعد بازي خيلي ساده است و همه هم ميدانند A يا B چه شکلي است ... پس نه مشکل اسباب است .. نه ابزار ... نه دانش فني .... نه کمبود اطلاعات .... جالبتر اينکه تمامي اين ده هزارو خورده اي نفر سعي در همسويي با بقيه داشته اند و کار به شانس و تصادف سپرده نشده است ....
پيش خودم گفتم ... خوب حرف A يا W زواياي دقيق دارند و يا اينکه حرف B و Q شکم دارند و ساختنشان سخت است .... گفتم ببينم اين جماعت با شکل ساده حروف I و يا i چه کرده اند ... خود ميتوانيد قضاوت کنيد .. ۸۵۳۱ حرکت [تا امروز] براي حرف I و ... ۷۸۳۶ حرکت [تا امروز] براي حرف i ... و اين است ريخت بد ترکيبشان ...
با انتخاب animation ميتوانيد مراحل ساخت هر حرف را ببينيد .... مراحل ساخته شدن حرف a ديدني ست که چگونه در حوالي ۱۵۰۰ حرکت شکل کلي آن در ميآيد ولي در باقي ۷۵۰۰ حرکت فقط دور تسلسل طي ميشود ....
پيش خودم فکر ميکردم ... بعضي ادعا ميکنند که تـقي به توقي خورد و Big Bang حادث شد و جهان پديد آمد ... يا اينکه بطور تصادفي يا بر اثر تکامل و تحولات پيش آمده در طبيعت انسان در طول تاريخ حيات، مادر آبستن که شد تغييرات جسمي و روحي او همگي براي تولد نوزاد بطوري آماده ميشوند که نوزاد چشم به دنيا نگشوده بتواند از سينه مادر تغذيه کند..
پيش خودم فکر ميکردم که ميگويند فلاسفه کاري به اين ندارند که حقيقت چيست ... فقط از شواهد موجود به نفع نظر خود بهره ميبرند و توجيه-ش ميکنند .... و من مانده ام که چه جور ديگري ميشود اين قضيه را ديد....
دوشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۲
مقدمه:
فكر ميكني جنگ و اخبار آن مهم است؟ اينكه بغداد دارد سقوط ميكند .. اينكه صدام دارد ميرود؟ ... اشتباه ميكني .. يك سال ديگر حتي يك نفر هم يادش نيست كه چه برسر عراق و مردمش آمد ... شايد اگر مورخ بودم برايم اهميت داشت ... يا اگر روزنامه نگار و خبرگزاري بودم ... ولي نيستم ... دلم هم نميخواهد كه باشم ... ميخواهم از چيزي بگويم كه كهنه نميشود .. هميشه نو است ... بلا تشبيه مثل شعر حافظ است .. مثل شعر مولاناست ... نه از لحاظ مفاهيم يا زيبايي بيان بلكه از اين جهت كه دغدغه روزمرگي نيست .. براي هميشه است .. براي هميشه.
------
خُب ..... گفته بودم كه من خودم رو دوست دارم ... ميگويي خوب همه داريم ... ميگويم نه اين دوست داشتن من از شناخت است ... از هوا نيست ... اصلا مقام عشق هم همين است كه دل باخته ميداند كه چرا دوست دارد ... دوست داشتن بدون شناخت ميشود هوس ... شناخت برهان ميطلبد ... شناخت بصيرت لازم دارد و دليل ميخواهد ... ۳ نمونه ميآورم كه بگويم چرا ....
۱- اين قطعه را اوايل محرم امسال قبل از عيد نوروز نوشته بودم .. براي خودم ... براي دلم ... ميخواستم بگذارمش اينجا ولي دل دل كردم ... آخر سر نسپردمش به امواج نامحرم ... تا امروز كه من باب دليل رو ميكنم:
x x x
نه چيزي ننويس .... مثل همه ايرونيهايي كه اين روزا توي محرم غوطه ورند ولي هيچ انعكاسي در نوشته هايشان نميبيني ... اگر هم هست يا ايراد به نذري پختن است يا نوحه خواندن ... تو هم ننويس ... عوضش از سهراب سپهري مثال عرفان بزن از فروغ مثال شناخت بيار .... نزديك سال ۱۳۸۲ست .. مبادا برچسب مسلماني به خود بزني كه ديگر از چشم ميافتي ... hit هات كم ميشود .... email برايت نميدهند .... تحويلت نميگيرند .... تك ميشي ... تنهاتر ... ولي ميداني كه خدا دوست دارد از آنچه كه دل در گرو او داري بگذري تا صاف شوي ... اين مشاقيست .... اين صبر است ... و اين خلوص است ... اين وبلاگ دارد برايم كم كم عزيز ميشود .... و لايق قرباني ...
از سر ضعف نيست يا بي حرفي ... از سر بي حوصلگي نيست .. يا افسردگي ... دل تنگي نيست ... عجز نيست ... دلمردگي نيست ... غم نيست ... در كمال صحت و اشتياق ... در اوج علاقه به نوشتن و مطرح شدن و در غلبه آگاهي بر حالتم .... اين عزيزي را كه حايل شده قرباني ميكنم ... اگر لباس تنم يا مَركَبم هم بود همين ميكردم .... ولي اين روزها به هيچ چيز ديگري تا اين حد كشش و تمايل ندارم ...
اين منّيت من است در پشت پرده ... اين «مَن» است كه ميميرد ...
x x x
منتشرش نكرده بودم .. چرا؟ چون ميدانستم كه بر خلاف قولم و از شدت علاقهام به اين بازيچه (وبلاگ) خدا را هم فراموش ميكنم .... من ضعيفم ... خيلي هم ضعيفم ... و به اين ضعف خود معترف ... اين را اينجا نوشتم تا خودم را مفتضح كنم .. تا همه بدانند من كيم .... تا خرد شوم ... تا خودم هم يادم باشد كسي نيستم ... من خودم را دوست دارم اما ...
۲- امشب براي دوستي پاي تلفن تعريف كردم ... كمي كوچك شدم .. ميخواهم همه آنها كه ميخوانند بدانند ... بدانند كه تحفهاي نيستم:
يادم نميرود اين تصوير .. هربار كه يادش ميكنم جانم ميسوزد .. خيلي سال پيش روزي پدر و مادرم آمده بودند وسط حياط مدرسه ديدن من ... با چشماني كه هنوز دارند ميخندند ته ذهنم .... با يك دنيا شوق ... با يك دنيا عشق ... مرا صدا كردند ... اسمم هميشه با "جون" مضاف ميشد .. آن بار هم شد ... و من خوشم نيامد ... نه اينكه بگريزم .. نه اينكه بي محلي كنم ... ولي در دوران بلوغ كه همه بچه ها حريف ميطلبند و يكه بزن هستند و دنبال بهانه ميگردند كه زور بازو نشان دهند و بگويند كه "ما" هم هستيم ... من شرمنده شدم كه پدر و مادرم به ديدارم آمده بودند ..
اين را اينجا گفتم بلكه ذره ايي از رنجي كه هر بار ميكشم كم شود .. ذره ايي دلم خوش شود كه بلاخره يك جوري تاوان پس داده ام ... كوچك شدم ... تصوير خوبي که از خودم ساخته ام بشكند..
[ بي ربط ... ولي دل است ديگر ... او ناخداست ... من چه كاره ام؟ ... وسط دعوا دلم رفت ... دو خط مينويسم برايت: آقاجون ميشود يك بار ديگه سراغم را بگيري؟ حتي اگر شده توي خواب .. عجيب است حتي پس از ۱۲سال يك ذره كمتر دلم برايت تنگ نميشود ... هر روز يادت ميكنم ... سر هر نماز ... تو هم يادم كن ... تويي كه مرا بيش از خودم دوست داري ... ]
۳- ... و شايد مهمترين دليل ... اين همه از خودم بد گفتم كه چه چيزي را ثابت كنم؟ كه من چه خوبم؟ .... كدام ديوانه ايي از خودش بد ميگويد و بعد استنتاج ميكند كه بعله به همين دلايل كه شرحش رفت من خودم را دوست دارم ... نه، فكر نكنم ..... خواننده وبلاگ خوب درك ميكند .. من اينها را نوشتم كه چه؟ كه من خوبم يا كه من بدم؟ يا اينكه آدمي هستم با تنشهاي فلسفي و فكري خودش .... كه آدمي هستم مثل همه ... آدمي كه دوستش دارم .... همين.
اين "همين" راستي راستي اينجا چسبيد .. ميخواهد سرقت ادبي باشد ... ميخواهد نباشد!!
فكر ميكني جنگ و اخبار آن مهم است؟ اينكه بغداد دارد سقوط ميكند .. اينكه صدام دارد ميرود؟ ... اشتباه ميكني .. يك سال ديگر حتي يك نفر هم يادش نيست كه چه برسر عراق و مردمش آمد ... شايد اگر مورخ بودم برايم اهميت داشت ... يا اگر روزنامه نگار و خبرگزاري بودم ... ولي نيستم ... دلم هم نميخواهد كه باشم ... ميخواهم از چيزي بگويم كه كهنه نميشود .. هميشه نو است ... بلا تشبيه مثل شعر حافظ است .. مثل شعر مولاناست ... نه از لحاظ مفاهيم يا زيبايي بيان بلكه از اين جهت كه دغدغه روزمرگي نيست .. براي هميشه است .. براي هميشه.
------
خُب ..... گفته بودم كه من خودم رو دوست دارم ... ميگويي خوب همه داريم ... ميگويم نه اين دوست داشتن من از شناخت است ... از هوا نيست ... اصلا مقام عشق هم همين است كه دل باخته ميداند كه چرا دوست دارد ... دوست داشتن بدون شناخت ميشود هوس ... شناخت برهان ميطلبد ... شناخت بصيرت لازم دارد و دليل ميخواهد ... ۳ نمونه ميآورم كه بگويم چرا ....
۱- اين قطعه را اوايل محرم امسال قبل از عيد نوروز نوشته بودم .. براي خودم ... براي دلم ... ميخواستم بگذارمش اينجا ولي دل دل كردم ... آخر سر نسپردمش به امواج نامحرم ... تا امروز كه من باب دليل رو ميكنم:
x x x
نه چيزي ننويس .... مثل همه ايرونيهايي كه اين روزا توي محرم غوطه ورند ولي هيچ انعكاسي در نوشته هايشان نميبيني ... اگر هم هست يا ايراد به نذري پختن است يا نوحه خواندن ... تو هم ننويس ... عوضش از سهراب سپهري مثال عرفان بزن از فروغ مثال شناخت بيار .... نزديك سال ۱۳۸۲ست .. مبادا برچسب مسلماني به خود بزني كه ديگر از چشم ميافتي ... hit هات كم ميشود .... email برايت نميدهند .... تحويلت نميگيرند .... تك ميشي ... تنهاتر ... ولي ميداني كه خدا دوست دارد از آنچه كه دل در گرو او داري بگذري تا صاف شوي ... اين مشاقيست .... اين صبر است ... و اين خلوص است ... اين وبلاگ دارد برايم كم كم عزيز ميشود .... و لايق قرباني ...
از سر ضعف نيست يا بي حرفي ... از سر بي حوصلگي نيست .. يا افسردگي ... دل تنگي نيست ... عجز نيست ... دلمردگي نيست ... غم نيست ... در كمال صحت و اشتياق ... در اوج علاقه به نوشتن و مطرح شدن و در غلبه آگاهي بر حالتم .... اين عزيزي را كه حايل شده قرباني ميكنم ... اگر لباس تنم يا مَركَبم هم بود همين ميكردم .... ولي اين روزها به هيچ چيز ديگري تا اين حد كشش و تمايل ندارم ...
اين منّيت من است در پشت پرده ... اين «مَن» است كه ميميرد ...
x x x
منتشرش نكرده بودم .. چرا؟ چون ميدانستم كه بر خلاف قولم و از شدت علاقهام به اين بازيچه (وبلاگ) خدا را هم فراموش ميكنم .... من ضعيفم ... خيلي هم ضعيفم ... و به اين ضعف خود معترف ... اين را اينجا نوشتم تا خودم را مفتضح كنم .. تا همه بدانند من كيم .... تا خرد شوم ... تا خودم هم يادم باشد كسي نيستم ... من خودم را دوست دارم اما ...
۲- امشب براي دوستي پاي تلفن تعريف كردم ... كمي كوچك شدم .. ميخواهم همه آنها كه ميخوانند بدانند ... بدانند كه تحفهاي نيستم:
يادم نميرود اين تصوير .. هربار كه يادش ميكنم جانم ميسوزد .. خيلي سال پيش روزي پدر و مادرم آمده بودند وسط حياط مدرسه ديدن من ... با چشماني كه هنوز دارند ميخندند ته ذهنم .... با يك دنيا شوق ... با يك دنيا عشق ... مرا صدا كردند ... اسمم هميشه با "جون" مضاف ميشد .. آن بار هم شد ... و من خوشم نيامد ... نه اينكه بگريزم .. نه اينكه بي محلي كنم ... ولي در دوران بلوغ كه همه بچه ها حريف ميطلبند و يكه بزن هستند و دنبال بهانه ميگردند كه زور بازو نشان دهند و بگويند كه "ما" هم هستيم ... من شرمنده شدم كه پدر و مادرم به ديدارم آمده بودند ..
اين را اينجا گفتم بلكه ذره ايي از رنجي كه هر بار ميكشم كم شود .. ذره ايي دلم خوش شود كه بلاخره يك جوري تاوان پس داده ام ... كوچك شدم ... تصوير خوبي که از خودم ساخته ام بشكند..
[ بي ربط ... ولي دل است ديگر ... او ناخداست ... من چه كاره ام؟ ... وسط دعوا دلم رفت ... دو خط مينويسم برايت: آقاجون ميشود يك بار ديگه سراغم را بگيري؟ حتي اگر شده توي خواب .. عجيب است حتي پس از ۱۲سال يك ذره كمتر دلم برايت تنگ نميشود ... هر روز يادت ميكنم ... سر هر نماز ... تو هم يادم كن ... تويي كه مرا بيش از خودم دوست داري ... ]
۳- ... و شايد مهمترين دليل ... اين همه از خودم بد گفتم كه چه چيزي را ثابت كنم؟ كه من چه خوبم؟ .... كدام ديوانه ايي از خودش بد ميگويد و بعد استنتاج ميكند كه بعله به همين دلايل كه شرحش رفت من خودم را دوست دارم ... نه، فكر نكنم ..... خواننده وبلاگ خوب درك ميكند .. من اينها را نوشتم كه چه؟ كه من خوبم يا كه من بدم؟ يا اينكه آدمي هستم با تنشهاي فلسفي و فكري خودش .... كه آدمي هستم مثل همه ... آدمي كه دوستش دارم .... همين.
اين "همين" راستي راستي اينجا چسبيد .. ميخواهد سرقت ادبي باشد ... ميخواهد نباشد!!
یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۲
جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۲
سهشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۲
طفل خردسالي قرار است فردا صبح ِ خروسخون، اول وقت سيزده، به قصد سبزه گره زدن از منزل خارج شود ... اگر در راه گم شد .... يا سبزه يي كه گره زد زيادي سبز بود و فوري افاقه كرد و در جا بختش باز شد ... خواهشمند است يا اينكه در صورت اطلاع خانواده اش را از نگراني درآوريد (پيرهن گل منگلي زياد نميپوشه ... فردا ميدم استثنائا لباس رنگ آبي بپوشه كه خوب قاطي بقيه بچه ها گم شه) ... ويا از همين جا عذر تقصير آورده ... بعلت كمبود جا از كوچولوهاي عزيز پوزش خواسته ... اينشالله در يك فرصت ديگر كه هيچ موقع خدا بدست نميآيد از آنها به صرف شربت سكنجبين و سيگار وينيستون پذيرايي ميشود ...
بابام ميگفت دروغ زميني بگو رفوش كنم .... دروغ هوايي ميگي كاريش نميشه كرد ... ولي اون فرهنگ .... يك) اخه ... ماله خاورميانس ... دو) قديميه ... اينجاييها قربونشون برم ... صد تا صلوات هزار قل هوالله ميگن دروغ هر چي بزرگتر، باور كردنش آسونتر .... ميگي نه يه نيگاه به بوش بنداز .... تو رو خدا اين آقاي جليل القدر باشه باز ما نخنديم .. ميگن قراره بوش بره نجف و كربلا زيارت ... صدام هم سيبيل گرو گذاشته كه بياد از حرم تا حرم كولش كنه ... بوش گفته بگو جان من ... صدام گفته به موت قسم ...
خدايا شكرت كه اول اوريل را مصادف با سيزده بدر كردي ... ديگر مرگ ميخواهي برو بصره ... برو نجف ... برو كربلا...
بابام ميگفت دروغ زميني بگو رفوش كنم .... دروغ هوايي ميگي كاريش نميشه كرد ... ولي اون فرهنگ .... يك) اخه ... ماله خاورميانس ... دو) قديميه ... اينجاييها قربونشون برم ... صد تا صلوات هزار قل هوالله ميگن دروغ هر چي بزرگتر، باور كردنش آسونتر .... ميگي نه يه نيگاه به بوش بنداز .... تو رو خدا اين آقاي جليل القدر باشه باز ما نخنديم .. ميگن قراره بوش بره نجف و كربلا زيارت ... صدام هم سيبيل گرو گذاشته كه بياد از حرم تا حرم كولش كنه ... بوش گفته بگو جان من ... صدام گفته به موت قسم ...
خدايا شكرت كه اول اوريل را مصادف با سيزده بدر كردي ... ديگر مرگ ميخواهي برو بصره ... برو نجف ... برو كربلا...

خب اين هم از اپريل ... اين هم از آوريل ...
يك سال دوازده ماهه (نه بابا!) ... كلا اين ۱۲ خيلي خوشدسته ... خوش حسابه ... به همه چي قابل تقسيمه ... عدد اول نيست ... واسه همينه كه حساب كار دنيا رو دادن دستش ... ساعتها رو .... ماهها رو ....
۱۲ = ۰ + ۱۲
۱۲ = ۱ + ۱۱
۱۲ = ۲ + ۱۰
۱۲ = ۳ + ۹
۱۲ = ۴ + ۸
۱۲ = ۵ + ۷
۱۲ = ۶ + ۶
از بين همه اينا ..... ۱۲=۴+۸ يه چيز ديگس .... يه هشت ماهو يه چار ماه ... يه هشت نفرو يه چار نفر ...
از آن روزي كه ما را آفريدي
به غير از معصيت از ما چه ديدي
خداوندا به حق هشت و چارت
زما بگذر شتر ديدي نديدي!
اين شعر از بابا طاهر است پدرم برايم ميخواند ... بيت اولش يادم نبود كه الحمدلله و منه اينجا يافتمش ... خدابيامرز حدر بيخود نبود ميگفت "اليونيكود! ... اليونيكود! .."
حالا زنده ايم به عشق دوازدهمين ساعت از دوازدهمين روز از دوازدهمين ماه كه ظاهر شود دوازدهمين قمر ...
یکشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۲
محمد جواد ظريف گفت آمريکا با اين کارش از يک جاني يک قهرمان ساخت ...
کاري به گذشته صدام ندارم ... در همين لحظه کدام خطر بزرگتري براي بشريت هستند؟ صدام يا بوش؟
صدام زورش به مردم مظلوم عراق ميرسد فقط .. آنروزها که بادش کرده بودند بيرون از مرز خودش در ايران و کويت هم تا آنجا که توانست جنايت کرد ... امروز اما صدام کم خطرتر است براي کل بشريت تا عربده کشي که ميخواهد يک به يک تمام جهان را نجات دهد ...
معادله پيچيده ايست ... اگر صدام کشته شود و جنگ بدون خسارات جاني و مالي بيشتر زود خاتمه پيدا کند ... آنوقت صدام بعدي کيست؟ ... آيا سربازان آمريکايي پس از فتح عراق به مرخصي ميروند؟ ... چه کسي و با چه معياري تروريست و جنايتکار تعيين ميکند؟ .... چکار بايد نکرد تا تروريست نبود؟ ... آيا کسي شارون را کانديد ميکند؟
کاري به گذشته صدام ندارم ... در همين لحظه کدام خطر بزرگتري براي بشريت هستند؟ صدام يا بوش؟
صدام زورش به مردم مظلوم عراق ميرسد فقط .. آنروزها که بادش کرده بودند بيرون از مرز خودش در ايران و کويت هم تا آنجا که توانست جنايت کرد ... امروز اما صدام کم خطرتر است براي کل بشريت تا عربده کشي که ميخواهد يک به يک تمام جهان را نجات دهد ...
معادله پيچيده ايست ... اگر صدام کشته شود و جنگ بدون خسارات جاني و مالي بيشتر زود خاتمه پيدا کند ... آنوقت صدام بعدي کيست؟ ... آيا سربازان آمريکايي پس از فتح عراق به مرخصي ميروند؟ ... چه کسي و با چه معياري تروريست و جنايتکار تعيين ميکند؟ .... چکار بايد نکرد تا تروريست نبود؟ ... آيا کسي شارون را کانديد ميکند؟
اشتراک در:
پستها (Atom)